English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 191 (8823 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to get into debt U بدهی پیداکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
conversion U استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversions U استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
acquiring U پیداکردن
acquires U پیداکردن
discovers U پیداکردن
loave U پیداکردن
to pluck up heart U دل پیداکردن
discover U پیداکردن
discovered U پیداکردن
to find out U پیداکردن
discovering U پیداکردن
to work out U پیداکردن
to get into debt U وام پیداکردن
shortest U اتصالی پیداکردن
short U اتصالی پیداکردن
to get ones hand in U تسلط پیداکردن در
slanted U شیب پیداکردن
slants U شیب پیداکردن
put through U ارتباط پیداکردن
slant U شیب پیداکردن
shorter U اتصالی پیداکردن
short circuit U اتصال پیداکردن
to form a habit U عادتی پیداکردن
outreach U دسترسی پیداکردن
to come to an agreement U موافقت پیداکردن
to come in to notice U اهمیت پیداکردن
to butt out U پیش امدگی پیداکردن
autotomize U انفصال خودبخود پیداکردن
faltered U تزلزل یا لغزش پیداکردن
faltered U لکنت زبان پیداکردن
falter U تزلزل یا لغزش پیداکردن
falter U لکنت زبان پیداکردن
falters U لکنت زبان پیداکردن
falters U تزلزل یا لغزش پیداکردن
crick U انقباض عضله پیداکردن
misbelieve U اعتقاد خطا پیداکردن
shining U پیداکردن شکار در شب بانورافکن
interdigitate U بهم اتصال پیداکردن
preconceive U قبلا عقیده پیداکردن
syncopate U حالت غش یاسنکوپ پیداکردن
to study out U با بر رسی یا مطالعه پیداکردن
up hill U به بالا شیب پیداکردن
to come to terms U سازش یا موافقت پیداکردن
to strike a bargain U درمعامله موافقت پیداکردن
diverged U ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
to get the run of a metre U وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
to come to an understanding U پیدا کردن سازش پیداکردن
diverges U ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
diverge U ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
photosensitize U نسبت بنور حساسیت پیداکردن
escape U فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
escaped U فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
escaping U فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
herbescent U اماده برای پیداکردن طبیعت گیاه
have a bone to pick U بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
escapes U فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
eudemonology U مبحث اخلاقیات برای پیداکردن سعادت بشر
to p upon any one's blunder U لغزش کسیراباشتیاق پیداکردن وبدان حمله نمودن
barrier light U نورافکن ساحل دریا برای پیداکردن مسیر کشتی
browsing U نگاه کردن به فایلها یالیستهای کامپیوتر برای پیداکردن یک چیز جالب
homing device U رادارهای ردیاب امواج رادیویی و رادار برای پیداکردن ایستگاه فرستنده انها
acetolysis U تجزیهء جسمی در اثراضافه شدن جوهر سرکه حالت استیله و هیدرولیز پیداکردن در ان واحد
debts U بدهی
debt U بدهی
debit U بدهی
liability to disease U بدهی
due U بدهی
indebtedness U بدهی
debiting U بدهی
liabilities U بدهی
liability U بدهی
debits U بدهی
debited U بدهی
collective liability U بدهی جمعی
capital liability U بدهی درازمدت
liability insurance U بیمه بدهی
debit card U کارت بدهی
contingent liability U بدهی اتفاقی
current liability U بدهی جاری
debit note U صورتحساب بدهی
contingent liability U بدهی احتمالی
debt burden U بار بدهی
due bill U سند بدهی
floating debt U بدهی متغیر
the d. of a debt U پرداخت بدهی
private debt U بدهی خصوصی
oxygen debt U بدهی اکسیژن
public debt U بدهی دولت
net debt U بدهی خالص
national debt U بدهی ملی
debt perpetrator U خطاکار در بدهی
liabilities and assets U بدهی و دارایی
legal liability U بدهی قانونی
debt perpetrator U مرتکب بدهی
to be in debt U بدهی داشتن
capital liability U بدهی سرمایه
promissory note U برگه بدهی
debiting U ستون بدهی
back U بدهی پس افتاده
backs U بدهی پس افتاده
debits U حساب بدهی
debt U بدهی داشتن
debts U بدهی داشتن
credit note U سند بدهی
credit notes U سند بدهی
liquidation U پرداخت بدهی
debits U ستون بدهی
promissory note U سند بدهی
promissory notes U برگه بدهی
promissory notes U سند بدهی
debit U حساب بدهی
debit U ستون بدهی
debited U حساب بدهی
debited U ستون بدهی
debiting U حساب بدهی
absolute liability U بدهی مطلق
acknowladgement of debt U قبول بدهی
bank overdraft U بدهی به بانک
arrear U بدهی معوق
acknowledgement of debt U اقرار به بدهی
admission of liability U قبول بدهی
book debts U بدهی دفتری
an active debt U بدهی با ربح
arrear U بدهی پس افتاده
realisation [British E] [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
liquidation [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
debits U در ستون بدهی گذاشتن
defaulting U عدم پرداخت بدهی
monetization U پرداخت نقدی بدهی
debiting U در ستون بدهی گذاشتن
to pay one's way U بدهی بهم نزدن
defaults U عدم پرداخت بدهی
realization [American E] [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
defaulted U عدم پرداخت بدهی
default U عدم پرداخت بدهی
debited U در ستون بدهی گذاشتن
To be in debt up to ones ears. U غرق بدهی بودن
i paid the debt plus interest U بدهی را با بهره ان دادم
solvency U توانایی پرداخت بدهی
deep in debt U تا گردن زیر بدهی
up to the eyes in debt U تا گردن زیر بدهی
due U بدهی موعد پرداخت
debit U در ستون بدهی گذاشتن
embarrassed with debts U زیر بار بدهی
charge account U حساب بدهی مشتری
chargeable U قابل بدهی یا پرداخت
rebates U پرداخت قسمتی از بدهی
rebate U پرداخت قسمتی از بدهی
consolidated debt U بدهی یک کاسه شده
amortization U پرداخت بدهی به اقساط مساوی
Do you have an extra pen to lend me? U یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
debit U به حساب بدهی کسی گذاشتن
insolvency U عدم توانایی در پرداخت بدهی
debited U به حساب بدهی کسی گذاشتن
to pay off a debt [mortgage] U بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
to keep ones he above water O از زیر بدهی بیرون آمدن
emcumbered with debts U زیر بار قرض یا بدهی
debiting U به حساب بدهی کسی گذاشتن
debits U به حساب بدهی کسی گذاشتن
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
monetization U پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
Could you lend me some money ? U می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
omittance is no quit tance U بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
billing U صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
debt of record U بدهی قانونی record of court محکوم به
pay off U با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
debt discount U تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
tax avoidance U اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
deficits U کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
working capital U مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
deficit U کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
spot U پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
spots U پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
an insolvent estate U دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
debt of honour U بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
Could you move the table a little bit ? U ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
elegit U حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
delegatee U کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
good riddance <idiom> U وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
lien U حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
judgement dept U بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
current liability U اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
batter U خمیدگی خمیدگی پیداکردن باخمیرپوشاندن
batters U خمیدگی خمیدگی پیداکردن باخمیرپوشاندن
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
collocation U ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
current ratio U نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
due bill U در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
Recent search history Forum search
1due amount
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com